موج و خواب
زندگی جز چند موج آب
نیست
مرگ هم غیر از سکوت
وخواب نیست
زندگی منهای امواج
بلند
مرگ کشداری بجز مرداب
نیست
گوشۀ آرام و مملو از
خیال
غیر انبار پُری از
خواب نیست
آنکه در قاب سلامت
مانده است
بینشش جز در حصار قاب
نیست
جسم نیلوفر رها از
خاک شد
زانکه فکرش جز به پیچ
و تاب نیست
هیچ حرفی جز مرور حرف
موج
ورد و جادوی لب گرداب
نیست
هیبت گرداب از
عصیانگری است
ورنه جنسش جز ز جنس
آب نیست
خلوتش بی نور و بی
مهتاب باد
دیدهای که همتش جز
خواب نیست
هرکه از باد ظواهر
مست شد
جز حباب پست روی آب
نیست
هر که مواج از جنون و
عشق شد
عمر او جز لحظههای
ناب نیست
شوق و بیتابی (غلام)
از دلبر است
ورنه عاشق این قَدَر
بی تاب نیست
اشک فانوس
عشق، عاشق به وفاداریتان
صبر، بی تاب ز
غمخواریتان
زینت جنگل ایثار شدهست
طاقت سبز سپیداریتان
روشنی بخش شب بی سحر
است
اشک فانوس فداکاریتان
ضربه ، اول به دل خویش
زدید
در شگفتم ز تبرداریتان
بسترِ شمع فروزان شده
است
بال پروانۀ بیداریتان
مثل کاریز، درون میریزد
اشک پیوسته ز غم جاریتان
دشت در دشت ظفر می
روید
صبح فردا ز مددکاریتان
سوز و ساز دلتان نیست
عجیب
زینب آموخت پرستاریتان
نازداران
شهید ناز نگاه تو
نازدارانند
زهی سعادت ایشان که
بختیارانند
به یک اشاره نه یکبار جان خود دادند
شهید زندۀ عشق تو جان نثارانند
حریر جلوه در آئینه
های خود دارند
ز عهد آینه و جلوه
یادگارانند
هزار شعله چکاوک ز
نایشان جاریست
شکسته بال و پرانی که
خون نگارانند
سراغ پیچ و خم زلف را
ازیشان پُرس
که خیل نوسفران را
طلایه دارانند
شمیم زلف تو جانا چه
میدهد بر باد
که سر سپردۀ هر طره
سربدارانند
یکی به غمض و یکی
غمزه سخت محتاج است
ولی به هر دو دو چشمم
نیازدارانند
ضریح سبز خیالت چه
بوسه باران است
فدای آن لب و صورت که
بوسه باران است
ملول خاطرم از دام و
دانۀ زُهّاد
که این قبیلۀ پر حیله
دامدارانند
بیا و پای بنه بر سرم
که حافظ گفت:
غلام نرگس مست تو
تاجدارانند
جنون مقدس
تو را میستایم که از
نسل خونی
تو را ، تو ، که
آتشفشان جنونی
تو را میستایم جنون
مقدس
که در مذهب عشقبازان،
ستونی
چه رخشی تحمل کند وزن
عزمت
بیابم برایت مگر
بیستونی
تو جریان توفندۀ ایل
سیلی
که کوبندۀ خواب آل
سکونی
چو افتادن سرخ را
برگزیدی
ز آفات زرد خزانی
مصونی
تو را چون سُرایم
سرود حماسی
که با وزن عزمت ز
شعرم فزونی
ولی با غم و عشق
دیوانه واری
تو را میستایم که از
نسل خونی
هوالجمیل
تقدیم به تمام عزیزان
مفقودلاثر بویژه دوست و همسایه و همرزم گرانقدرم شهید حجت الاسلام والمسلمین
علیرضا نجف پور
تفسیر سبز عشق
ای از تبار عشق که
جان کردهای فدا
در امتداد راه شهیدان
کربلا
ای وارث ودیعۀ
هابیلیان دهر
ای حامل امانت و
پیغام انبیا
در کار بت شکستن و در
شعله سوختن
بر جذبۀ خلیل نمودی
تو اقتدا
تو فاتح دوبارۀ احزاب
و خیبری
در جنک با نبیرۀ
سفیان و هندهها
در سینهات همیشه گل
داغ میشکفت
با یاد زخمهای تن
محور کسا
چشمان تو همیشه پر از
اشک سرخ بود
از داغ آن غروب غم
آلود نینوا
گویا تو در کشاکش آن
لحظههای سرخ
بودی کنار زینب و
اطراف خیمهها
ای التهاب سرخ که
بودی کتاب جنگ
در هر ورق ، هزار
خاطره از خط و جبههها
اینک چرا تخلص خونین
نوشتهای
بر شعر عاشقانۀ دیوان
سبز «لا»
ای معنی مجاهده منهای
خستگی
ای حاصل اطاعت حق
ضربدر رضا
اکنون کجای آن همیشۀ
خضرا غنودهای
ای آنکه خونبهای تو
باشد فقط خدا
با قامت مقاوم و
استادهات چو سرو
تفسیر سبز عشق نمودی
قیام را
ای سرو سرفراز کنون
با فتادنت
بخشیدهای به واژۀ
سجده بسی بها
فریادهای حنجرهات ای
صدای خشم
اکنون طنین فکنده به
کوه و به صخرهها
در آن وداع سرخ ،
وصیت نمودهای:
«رهتوشهام دهید ز انگشتر
و عبا»
ای یوسف حریم ولایت ،
شهید عشق
برگو که جسم پاک تو
افتاده در کجا؟
گفتی : «که این سراچۀ
تن همچو حائلی است
باید شکست جادوی
سنگین پردهها..».
خلوتگه و حضور ابد با
جناب یار
اینک مبارکت که ز تن
گشتهای رها
هوالجمیل
در رثای جوانمرد دریادل دفاع مقدس ، برادر شهیدم
ابوالفضل
سبز سرخ
دلش سرچشمۀ مهر و وفا بود
وجودش بحر عرفان و صفا بود
به حبس سینه ، بودش سینه سرخی
که با مفهوم غربت آشنا بود
به باغ سبز و سرخ ایستادن
چنان سرو و صنوبر بی ریا بود
مناجات و دعا و گریه هایش
زلال جوشش گلدسته ها بود
خروشی سرخ ، دائم در گلو داشت
که با فریاد زینب همنوا بود
دل سوزان او در بزم آتش
غزلخوان دل پروانه ها بود
برای کشور چشم انتظاری
چو هدهد قاصد شهر سبا بود
چو مهتاب صفا آرام و روشن
چراغ خلوت دلداده ها بود
طنین گامهای استوارش
سرود التهاب قله ها بود
حضور گرم او در کورۀ جنگ
حدیث مالک و عمارها بود
به میدان بلا و جان نثاری
طنین پاسخ "قالوا بلی" بود
همه، گلهای بستان محو رویش
ولی خود محو روی لاله ها بود
تبسم های گرم و دلنشینش
چنان لبخند غنچه جانفزا بود
همیشه حجم پربغض گلویش
دیار گریه های بیصدا بود
حدیث بیقراری های روحش
حدیث زورق بی ناخدا بود
تمام پیکرش مجروح و تبدار
ولی مصداق صبر صخره ها بود
هر آن جامی که جانان می خوراندش
اگر زهر و اگر شربت ، رضا بود
خروش حنجر لبیک گویش
جواب "هل معین" کربلا بود
مقدس مصحفی در سینه بودش
که تفسیر کتاب سرخ "لا" بود
نی خشک نیستان گلویش
همیشه داغدار نینوا بود
نسیم روحبخش مژده هایش
مسیحای دل دلمرده ها بود
هجوم سیل پاهای سترگش
سفیر انقلاب دره ها بود
میان انجمن ها شمع رویش
صفابخش شب بی انتها بود
امید و آرزوی بازگشتش
دل مجروح مادر را شفا بود
شهاب عمر او در شام دنیا
سریع و شب شکاف و بیصدا بود
سوار توسن وصل و زیارت
شتابان، سوی یار آشنا بود
دل دریائی او پر تلاطم
ز طوفانهای سرخ کربلا بود
کجا دانی (غلاما) وصف آن گل
که موصوف حدیث و آیه ها بود
فروردین 1366 - زرقان
عطر فجر
به مناسبت میلاد امام
حسین علیه السلام و روز پاسدار، تقدیم به تمام رزمندگان جان بر کف اسلام بویژه
سبزپوشان سپاه اسلام و برادرم سردار و مرشد شهید ابوالفضل صادقی.
تو گویاترین واژۀ عشق
و شوری
تو زیباترین مشعل شهر
نوری
تو در یورش تندباد
حوادث
و کوه مقاوم، شجاع و
صبوری
تو چون سرو آزادۀ
تنگدستی
که رسواگر زرّ و
تزویر و زوری
تو حیدر-صفت شیر
میدان رزمی
و در بزم دل همچو
موسای طوری
تو از شوق دریا شدن،
موج گشتن
چو رودی که از ننگ
ماندن به دوری
نباشد عجب گر جوانمرد
و گردی
که تو پوریای ولی را
چو پوری
تو آن مرشد عادلی را
مریدی
که راضی ندارد تجاوز
به موری
تو خوشبو به عطر دل
انگیز فجری
از آن رو که سرمست
جام حضوری
تو همچون شهاب درخشان
فتحی
که پیوسته در ذهن
ظلمت، خطوری
تو آن شیر یورشبرِ
یکه تازی
که در بیشههای خطر
نو ظهوری
تو شیواترین شعر
دیوان جنگی
که لبریز نظم و پیام
و شعوری
تو چون پرجم سبز و
سرخ و سفیدی
که هم باعث عزت و هم
غروری
تو آن نجم نورانی شب
زُدائی
که هر شب انیس دلم تا
سحوری
چه خوش یُمن مولودی و
نام سرخی
سزد اینچنین سَروری
را سُروری
تو سلطان قلب غلامی
هماره
اگر در سفر یا که
نزدیک و دوری
12/1/66
زرقان فارس – یک هفته
قبل از شهادت برادرم ابوالفضل
گل گمگشته
در فراق مفقودین عزیز
بویژه شهید محمد حسین شیعه
لالۀ روی تو در ذهن
چو تصویر شود
زاری بلبل بی حوصله
تفسیر شود
در فراق رخ تو ای گل
گمگشتۀ سرخ
جای آن است که بلبل ز
جهان سیر شود
جوهر از خون جگر
خواهد و خونابۀ چشم
تا که شرح غم هجران
تو تقریر شود
در گلستان و چمن یأس
و الم گشته اسیر
در دل من ز چه رو یأس
و الم میر شود
خبرت میدهم ای شمع
شبستان دلم
عنقریب است که پروانه
زمینگیر شود
دیدهام خواب که سر
سبز شدی مثل بهار
نگرانم که بهارت به
چه تعبیر شود
پشت دروازۀ قلبم جدلی
خونین است
وای از آن لحظه که
این روزنه تسخیر شود
بار الها برسان رایجۀ
یوسف دل
تا سحر گر نرسد
پیرهنش، دیر شود
تکویر کویر
آسمانها، ابر پر بار
آورید
چشم هایم را مددکار
آورید
ابرها چشمم به دامان
شما
یک زمستان رعد و
رگبار آورید
صخرههای، ای عزمهای
استوار
سجده بر این کوه
سُتوار آورید
آفتابم را کفن کردند
وای
روز من را روی دیوار
آورید
لالهها تا بیخود و
مستش کنید
جامی از آن «چشم
بیمار» آورید
از حریر نوربفت کبریا
طَیلَسانی بهر این
یار آورید
شمس را در حشر تکویر
کویر
دیدهام ، از دیده
اقرار آورید
دیدهام بر دوش دریا،
سیر کوه
آیتی دیگر به تذکار
آورید
قطرهای از جام تلخ
صبر را
بهر دریای عزادار
آورید
آی رؤیاها به خوابم
پانهید
بر سرم او را دگر بار
آورید
بار دیگر در کویر عمر
من
سایهای از آن سپیدار
آورید
آهها یک لحظه آزادم
کنید
حمله، کم، بر این
گرفتار آورید
ای تبسمهای خونین
نگار
کم دواهای نمکدار
آورید
باز چشمم بی مددکار
است آی
آسمانها ابر پربار
آورید...
تضمین غزلی از حافظ
در سوگ حضت امام
خمینی، قَدس الله نفسه الزکیه
با رفتن تو در غزلم
شور نمانده است
صبری به دل عاشق
مهجورنمانده است
اسرار دل غمزده
مستورنمانده است
بی مهر رُخت روز مرا
نورنمانده است
وز عمر مرا جز شب
دیجورنمانده است
عمری حذر از تجربۀ
فاصله کردم
آخر غم آن فاصله را
تجربه کردم
یک شمه بگویم که در
آن لحظه چه کردم؟
هنگام وداع تو ز بس
گریه که کردم
دور از رخ تو چشم مرا
نور نمانده است
هر جا که رَوَم قصۀ
آن یار پریروست
هر جا نگرم جلوهای
از آن رخ و ابروست
هر لحظه دلم منتظر
آمدن اوست
مِن بعد چه سود ار
قدمی رنجه کند دوست
کز جان رمقی در تن
رنجور نمانده است
چشمم همه شب، کوچۀ
امید تو میرُفت
با هر مژه دُرهای
سزاوار تو میسُفت
آن دم که دلم در کفن
یاد تو میخُفت
میرفت خیال تو ز چشم
من و میگفت
هیهات از این گوشه که
معمورنمانده است
باز آی که اغیار، مرا
زار نجویند
باز آ که تو را دلبر
بی مهر نگویند
باز آ که گل یأس
ببویند و بمویند
نزدیک شد آن دم که
رقیبان تو گویند
دور از درت آن خستۀ
رنجور نمانده است
دریای دو چشمم به
امید تو نمی ، داشت
با عشق تو ویرانۀ دل
گنج غمی داشت
در بحر بلا ، دل ز
خیالت بلمی داشت
وصل تو اجل را ز سرم
دور همی داشت
از دولت هجر تو کنون
دور نمانده است
با رفتن تو روح صفا
رفت ز گلشن
زانوی حیات همه
واماند ز رفتن
محبوب دلم رفت خدایا
چه کنم من
صبر است مرا چاره ز
هرجران تو، لیکن
چون صبر توان کرد که
مقدورنمانده است
کس لذت بوسیدن مهتاب
نداند
در دیدۀ من، حکم ،
دگر خواب نراند
جز ماه تو بر صفحۀ
تالاب نخواند
در هجر تو گر چشم مرا
آب نماند
گو خون جگر ریز که
معذورنمانده است
چون گنگ که در خواب
غمی دیده کُشنده
بس درد دلم هست ولی
کو شنونده
مانند (غلامت) که
ندارد دل زنده
حافظ ز غم از گریه
نپرداخت به خنده
ماتم زده را داعیۀ
سور نمانده است
ترکیب بند فجر صادق
در سوک بیت المقدس
شام ظلمت برگرفت از
رخ نقاب و معجر خود
گسترانده خیمه اش تا
مرزهای کشور خود
روز روش شد اسیر یورش
خصمانۀ شب
سوی مسلخ می برد شب،
روز را با خنجر خود
عنکبوت حیله گستر می
تند دام تباهی
بر تمام قامت شب با
لب جادوگر خود
در فرامشخانۀ شب جغد
منحوس تجاوز
می نوازد شعر سازش با
دف اغواگر خود
در
خم گیسوی شب، ابلیس فتنه ، لانه کرده
گنج
همکاری و وحدت، دفن در ویرانه کرده
زار گشته پیکر رزمندگان در پشت سنگر
قدس و لبنان گشته
جولانگاه صهیون ستمگر
برترین شعر دلیران با
شباهنگ مسلسل
جای خود داده به
تسلیم و سکوت و سازش و زر
قبله گاه مسلمین در
زیر گام چکمه پوشان
میکند زاری و شیون،
می زند بر سینه و سر
میبرند اندیشه های
سبز و زیبای رشادت
سوی آتشخانههای ذلت
و پر دود و اخگر
شهپر سیمرغ ایثار و
قیام و رزم و یورش
گشته جارو در کف
جاروکشان زشت و موحش
گاهگاهی تک شهابی در
میان سینۀ شب
می زند شمشیر «لا» بر
سازش دیرینۀ شب
خنجر عریان سردارانِ
سر بگرفته بر کف
میگذارد زخم تر بر
سینۀ پر کینۀ شب
حملۀ شیران سرخوش از
می خونرنگ وحدت
مینهد طعم هزیمت بر
لب بوزینۀ شب
تکسواری میکند زین
رخش رهپوی شهادت
همچو برق و همچو
تُندر می شکافد سینۀ شب
آه و افسوسا که با
دستان خونریز خیانت
میخورد از پشت خنجر
، مرد میدان شهادت
میزند سوسو چراغی در
شب بی ساحل غم
مادری بنهاده سر ، بر
زانوی بی حاصل غم
کودکی بر درب خیمه میفشاند
دُر و گوهر
بر دل دریای ظلمت از
صدفهای دل غم
چشمک خونین یک جمع
ستاره در دل شب
میرساند در حرم، یاد
پدر بر محمل غم
خاطرات تلخ و نه
شیرین، به جای لای لائی
میسُراید او برای
کودکان محفل غم
چشم غمبار حرم ، در
انتظار فجر صادق
فجر صادق ، پشت ابر
تیرۀ صلح منافق
اگرچه این شعر تا
حدودی با وضعیت فعلی فلسطین اشغالی نیز منطبق است اما قبل از انتفاضه سروده شده و
حال و هوای خاص آن دوران را دارد. برای انتفاضه شعرهائی با نام نسل تبر و جنون
مقدس و سجیل سروده شده که در همین دفتر درج شده اند.
بسیج جهانی اسلام
خزان آمد و موسم گل
گذشت
دگر فصل سبز تغزل
گذشت
تغزل به میلاد گلها
رواست
ولیکن به فصل خزان
نارواست
تمام غرورم که معشوق
بود
کنون خفته در آتش و
خون و دود
دلم مُثله شد زیر
رگبار زخم
کنم ناله سر زیر آوار
زخم
کسی هست فریاد را
بشنود؟
جنون نامۀ داد را
بشنود؟
***
من اسلام مظلوم
غمدیدهام
غریبانه یک عمر
نالیدهام
ولی در خط آتش خون و
دود
نیاوردهام لحظهای
سر فرود
چنان واحهای در کویر
زمان
صفا دادهام بر دل
عابران
ولی رهزنان آتش
افروختند
و تاریخ سبز مرا
سوختند
شهیدان که هستند چون
ریشهام
بر افلاک بردند
اندیشهام
در آتش تولد شدم آن
زمان
زدم شعله بر هستی
رهزنان
سرانجام هر شعله
خاکستر است
سرانجام من شعلۀ دیگر
است
به هر جا که نامی ز
اسلام بود
وقیحانه اهریمن آتش
گشود
فکندند آتش ز نو بر
تنم
یتیمان نشستند در
دامنم
فلسطین که طفل رشید
من است
مگر نه گرفتار اهریمن
است
چرا رفته طفل رشیدم ز
یاد
که ؟ زیتون به زخم
کبوتر نهاد؟
مرا داغ بوسنی به آتش
کشید
تنم طعم تلخ تبر را
چشید
عزادار و آشفته حال و
فقیر
سراغ دلم را ز کابل
بگیر
ندارم توقع ز دنیای
کر
نه از سازمان حقوق
بشر
که بر سازمان عهدۀ
دیگر است
دفاعش ز حق تجاوزگر
است
مسلمان مسلمان مخاطب
توئی
فرو رفته در آتش تب
توئی
علیه تو کردند اعلام
جنگ
نمودند از هر طرف عرصه
تنگ
نشستی و دشمن، غرورت
شکست
ستون حرم در حضورت
شکست
نشستی و دشمن درآمد ز
در
فکندند در مرز و بومت
شرر
گرفتند بزم دف و جام
را
ربودند ناموس اسلام
را
زدی چنگ در دامن
ناکسان
عدالت طلب کردی از
ظالمان
فشاندی به دامان
حسرت، سرشک
نباریدی اما زغیرت،
سرشک
مداوای تو آه و افسوس
نیست
که این مرهم زخم
ناموس نیست
چه شد غیرت مرگبار
علی
چرا زنگ زد ذوالفقار
علی
نزن دیگر از یاوۀ
صلح، لاف
برون آر تیغ شرف از
غلاف
مقدس ترین خشم را از
نیام
بر آر و بگیر از عدو
انتقام
ز کابوس جنگ جهانی
نترس
ز تزویر و زور و
تبانی نترس
چو برپاست جنگ جهانی
کنون
چرا ارض اسلام غلطد
به خون؟
مزن اشک حسرت بر
آتشفشان
بزن آتش خشم خود در
جهان
کن اعلام خونینترین
نام را
بسیج جهانی اسلام را
بزن شعله در جان بانی
کفر
برافکن بسیج جهانی
کفر
گذشت آتش فتنهها از
سرت
کجایند مردان جنگاورت
چرا در هراسی چرا
صابری؟
ندیدی مگر مسجد
بابری؟
خدایا بسیجی مگر مرده
است
که دشمن به بیت تو ره
برده است
پس از باربری نوبت
دیگریست
که در آسیا رسم نوبتگریست
اگر ای مسلمان نیابی
حضور
نمانَد ز اسلام جز
سنگ گور
تو اسلام را رهبری یا
علی
بده اذن جنگاوری یا
علی
که کبریت در دست
فهمیده است
و دنیا ز باروت
پوشیده است
سوکنامه ای برای مسجد
بابری که توسط هندوهای افراطی تخریب شد.
نخلهای خونین فدک
در سوک شهیدان به خون
خفته جمعه خونین مکه
بخوان حماسه خون ای
حماسه ساز ظفر
که میرسد به مشامم
دوباره بوی خطر
بخوان به نام محمد که
مکه محزون است
بخوان که قلب بقیع از
دوباره پر خون است
بخوان بخوان که کنون
ذوالفقار غمگین است
فراق بازوی حیدر براش
سنگین است
بخوان به نام علی تا
که تیغ برگیریم
به انتقام ز دشمن
دوباره سر گیریم
بخوان که آتش فتنه ز
هر طرف برخاست
بخوان که داغ شهیدان
به روی سینۀ ماست
بخوان سرود قیام ای
سوار بیداری
که سر فکنده شد از
ننگ و عار بی داری
ببین که ابر سیاه
جهالت عظمی 1
فکنده سایۀ خود بر
سراسر دنیا
بیا طلایۀ خورشید تا
که چاره کنیم
به تیغ برق، دل ابر ،
پاره پاره کنیم
بزن به طبل که دیگر
درنگ جایز نیست
سکوت و واهمه در وقت
جنگ جایز نیست
بگو که مرکبتان را
دوباره باره زنید
بگو که کوس تهاجم ز
هر کناره زنید
بخوان که صبر ندارد
دگر گلوی ذبیح
بخوان که رشحۀ خون
است آبروی ذبیح
ببین که چشمۀ زمزم
دگر نمیجوشد
ببین که هاجز غمگین
سراب مینوشد
ز راه میرسد از نو
سپاه فتنۀ فیل
خشاب اسلحهتان پر
کنید از سجیل
بگوی بت شکنان را چه
شد هنرهاتان
دهید صیقل خونین ز نو
تبرهاتان
رسوم بت شکنی را
دوباره آموزید
بت بزرگ ستاده ، شرر
برافروزید
ببر پیام شکایت برای
پیغمبر
که آتش است به پا در
سرای پیغمبر
بگو که ضیف تو را نزد
خانهات کشتند
کبوتران سر آشیانهات
کشتند
بگو برای پیمبر حدیث
فرزندش
حدیث روح خدا پور دخت
دلبندش
بگو که قلب رئوفش
چگونه بشکستهست
که روز عید عزادار و
یکه بنشستهست 2
بخوان حکایت امالبنین
، حکایت خون 3
بخوان برای مدینه ز
نو روایت خون
بگو : زنان حرم جملگی
سیه پوشید
که زخم کهنه ز نو تیغ
دیگری نوشید
بگو که غمزدگان غریب
را دریاب
میان آتش و خون،
عندلیب را دریاب
بیا ببین که کنون
فاطمه چه میپوید
کنار پیکر این شیر زن
چه میگوید:
کدام بردۀ وحشی بزد
به پیکانت
که گشت اینهمه غمگین
غروب چشمانت
تو از جفای کدامین
قبیله بی تابی
ز تیغ و تیر کدامین
عشیره سیرابی
تو از تبار کدامین
سلالۀ عشقی
تو جرعه نوش کدامین
پیالۀ عشقی
که تا به اوج رساندی
رسوم بخشش را
به راه دوست فدا کردهای
تو هر شش را 5
کدام دست جفا بر تو
تازیانه زدهست
که غنچههای احد از
لبت جوانه زدهست
مگر که امن و امان
این حریم ، دیگر نیست
مگر که حکمروا ، مکتب
پیمبر نیست
مگر که حمزه در آنجا
نبود، مظلومه
مگر که باب علی خفته
بود مظلومه
مگر که مالک و مقداد
و بوذر و عمار
مگر که مصعب و سلمان
و میثم تمار
در آن دیار به زنجیر
دیگری بودند
که در کشاکش غم یاریات
نفرمودند
تو میوهدارترین نخل
باغ بطحائی
تو داغدیدهتر از
لالههای صحرائی
کنون ببین که
ابوالفضلها عزادارند 6
به سوگ داغ تو امالبنین
، دل افگارند
ولی مباش غمین ،
انتقام نزدیک است
دَم خروج سیوف از
نیام نزدیک است
***
غروب جمعه خونین
اگرچه غمگین بود
ولی گواه طلوع مجدد
دین بود
گروه منتظران، نَک
سپیده در راهست
به پیشواز رویدش که
پشت درگاه است...
15/5/66
مصادف با عید قربان
1407قمری
پانویسها:
1-
بازگشت به جاهلیت عظمی، مضمون آیهای از قرآن مجید و حدیثی از پیامبر
(ص)
2-
مرتبط با پیام حضرت امام خمینی (ره) در روز عید قربان آن سال
3-
و 4و 5 اشاره به شهادت شیرزن بسیجی در مکه، شهیده شرافت خسروی، همسر
شهید و مادر چهار شهید
6-
اشاره به رزمندگان اسلام
نوراله اکبری
نام
پدر: یوسف
شغل(ها):
تاريخ
تولد: 6-6-1336
شمسی
محل
تولد: فارس
- شیراز - خرامه
تاريخ
شهادت : 20-3-1381
شمسی
محل
شهادت : فاو
دلیل
شهادت :
گلزار
شهدا: بلوک:
قطعه:13 ردیف:12 شماره مزار:10 نام گلزار:دارالرحمه شهر:فارس - شیراز
در رثای جانباز شهید
نوراله اکبری
شکسته قامت سبز
سپیدار
سپیدار رشید دشت
ایثار
نهاده سر به روی خاک،
خورشید
شده گلگونی مغرب،
پدیدار
ز پا افتاد نخل
نوجوانی
نهاده نخل پیری سر به
دیوار
دلی دارم ز هجر دوست
، پر خون
و چشمانی ز داغ یار ،
خونبار
گل سرخی ز گلزار دلم
رفت
که مانندش ندیدم من
به گلزار
عزیزی ، زنده جانباز
شهیدی
که بودی یادگار روز
پیکار
رفیق سبزپوش و
پاسداری
چو شیر روز و زاهد در
شب تار
شهید زنده بود و زندهتر
شد
رسید آخر به وصل روی
دلدار
شب قدری که نوراله ،
میرفت
به سوی خالق اکبر ، علی
وار
همی «فُزتُ و رب
الکعبه» میگفت
چو بر او شد میسر کار
دشوار
کجا مانند او کوهی به
عالم
کشید از زخم حنجر ،
درد بسیار
شکسته حنجر او خنجر
خصم
شده پیروز ، خون بر
تیغ اغیار
نمیدانی شهید
نازنینم
در آن وقتی که میرفتی
سبکبار
چه میکردند طفلان
یتیمت
که هر سنگین دلی میشد
عزادار
پس از تو ای شهید
لیلةالقدر
عزیزانت به خون کردند
افطار
مبارک بادت ای جانباز
عاشق
ملاقات ابوالفضل
علمدار
والسلام
محمد حسین صادقی
25/1/1370
هوالجمیل
آئینهی ایثار و رضا
در مدح و رثای مادر عزیزم، کربلائی حاجیه خانم پروین قائدشرفی، مادر سردار شهید ابوالفضل صادقی
******
مادرم ، ساده ولی عالی زیست
با طُمأنینهی اجلالی زیست
در توکل ، دل او بود چو کوه
هستیاش بود پُر از فرّ و شکوه
در دلش گنج شکیبائی داشت
سیرتش مجد اهورائی داشت
مثلیک چشمهی جاری بر خاک
بود جوشنده و بخشنده و پاک
در توسل به رُسُل میمانست
رمز هر بسته دری میدانست
غیرممکن به دلش دست نداشت
فکر او کوچهی بن بست نداشت
جوهرش ، جوهر دانائی بود
دل او گنج توانائی بود
خانهاش کاهگلی اما پاک
مثل فردوس که روئیده ز خاک
مادرم سنگ صبور همه بود
خانهی کوچک او محکمه بود
چون دم از حق و عدالت میزد
حرف خود را به صراحت میزد
از جوانی پی حقجوئی بود
شُهره در رأفت و حقگوئی بود
محضرش بود پر از آرامش
و معطر به صفا و سازش
هنری داشت به هر انگشتش
بود دیوان هنر در مشتش
همت و عزم امورش ، والا
عفت و مهر و غرورش، والا
عزت و طبع بلندش چون کوه
در وفاداری و ایمان، نستوه
بود آراسته ، بی آرایش
بود پیراسته ، بی پیرایش
داشت او پنج پسر ، یک دختر
دختری از همه رو چون مادر
پدرم ثروت سرشاری داشت
گنج و دارائیِ بسیاری داشت
ثروتش، همسر و اولادش بود
مادرم ، گنج خدادادش بود
والدینم که دو همدم بودند
ثروتِ معنویِ هم بودند
پدرم بود پی نان حلال
و ز انصاف ، دلش مالامال
فکر و ذکرش ، همه ، احکام خدا
دل او گلشن قرآن و دعا
باصفا، پاک، امین، بی آزار
قانع و با ادب و مردم دار
ذاکر و خادم ارباب ولا
اشکریزان ز غم آل عبا
از سحر تا سر شب ، در حرکت
سفرهاش ساده ولی پُر برکت
مادرم همره او غرق تلاش
پی آسایش و امرار معاش
چونکه در سایهی اینها بودیم
ما ز خوشبختترینها بودیم
مادرم قصه و افسانه نبود
یک زن مؤمن ایرانی بود
بود در رابطه با عالم راز
داشت پیوسته به دل نذر و نیاز
در دعا، بود به فکر همگان
نذر میکرد برای دگران
اعتمادش به خدا کامل بود
میگرفت آنچه ز حق سائل بود
بود در صبر و رضا زینبوار
دل به حق داده و در اوج وقار
انقلاب، آینهی روحش بود
پیر فرزانهی ما نوحش بود
ظرف دهسال که یاران امام
گشته بودند همه وقف قیام
در زمانی که بر و بوم وطن
گشت پامال هجوم دشمن
مادرم مثل همه مادرها
بود وقف هدف روح خدا
سالها بود که آرام نداشت
غیر غم ، هر سحر و شام نداشت
روزی از جنگ نمیشد سپری
که نبودش به خط خون ، پسری
نه فقط پنج پسر در خط داشت
او بسی مرد خطر در خط داشت
بود او مادر صدها جانباز
داشت بهر همگینذر و نیاز
خانهاش مجمع حقپویان بود
مادر کلّ بلاجویان بود
کلّیاران ، پسرانش بودند
همه آرامش جانش بودند
سالها گوشهی در ، جایش بود
چشم در راه پسرهایش بود
بود او مادر کل شهدا
داشت از داغ همه شور و نوا
گرچه از داغ ابوالفضل رشید
قامت مادرم از غصه خمید
داشت اما به دلش صدها داغ
از غم آنهمه بشکسته چراغ
روح او داغتر از صحرا بود
دل او دشت شقایقها بود
داغ پرپرشدگان پیرش کرد
عاقبت، درد، زمینگیرش کرد
مادرم گرچه بسی سختی دید
همه را باعث خوشبختی دید
رنج و غم بر دل او زور نشد
شُکر، هرگز ز لبش دور نشد
او سعادت به ولا میدانست
قرب حق را به رضا میدانست
کربلائی شدن او ز شباب
داد بر او هدفی عالی و ناب
کربلائی شدنش ساده نبود
بی جهت، عاشق و آزاده نبود
چونکه شد حاجت او جمله روا
نذر خود را به عمل کرد ادا
چون خدا کرد بسی امدادش
کرد او وقف ولا ، اولادش
عهد او بود که در راه حسین
بشود حامی و خونخواه حسین
او وفا کرد به عهدش ز ولا
و شد آئینهی ایثار و رضا
بی توقع ز امام و ز نظام
او به تکلیف ، عمل کرد، مدام
گرچهیک عمر فداکاری کرد
نه شکایت، نه طلبکاری کرد
مادرم ، سخت ولی زیبا زیست
چون عطش در تب عاشورا زیست
والدینم دو حسینی بودند
رهرو راه خمینی بودند
والدین شهدا، این هستند
افتخار وطن و دین هستند
ریشهی سرخ قیامند همه
روح پنهان نظامند همه
چون به دل وارث عهدی هستند
همه در بیعت مهدی هستند
چونکه کردند به مولا بیعت
مینمایند به دنیا رجعت
تا زنو حامی مولا گردند
و ولینعمت دنیا گردند
والسلام
محمد حسین صادقی – غلام
زرقان فارس – دهه مبارکه فجر 1392
مصادف با اربعین فراق مادر مهربانم
هوالجمیل
برای سنگ مزار مجدد معلم شهید محمود بخشنده
به
درخواست دوست عزیزم ، حاج اسماعیل نتیجهبر
این
سربدار عشق که از نور ناب بود
در
شام ظلم و جهل، دلش چون شهاب بود
بذر
قیام در دل هر ذره می فشاند
آموزگار
مدرسهی انقلاب بود
خدمتگزار
مکتب و مشکل گشای خلق
آئینه
دار محکمهی بوتراب بود
در
جهه شد شهید و به مولای خود رسید
این
اسوه جهاد که چون آفتاب بود
****
این
سربدار غیرت و دانائی و امید
در
شام ظلم و جهل چو خورشید بر دمید
در
انقلاب و جنگ علمدار عشق بود
صدها
حماسه در صف ایثار آفرید
مشکل
گشای مردم و اسطوره قیام
در
جبهه شد شهید و به مولای خود رسید
لازم به ذکر است که در عملیات کربلای 8 دلاوران دیگری هم به شهادت رسیدند
که زرقانیهای این گروه عبارتند از شهیدان گرانقدر: شهید عبدالرضا غفاری پور، شهید
علی اکبر علیشاهی، شهید محمد رضا جاوید، شهید اصغر سیف، شهید محمد رضا روحانی پور،
شهید حسین خالص حقیقی، شهید محمدعلی خالص حقیقی و شهید غلامعلی محمدی.
در
سوک شهدای گرانقدر عملیات کربلای 8 که در کربلای شلمچه به دیدار معبود شتافتند
بر پیکر این سرو قدان، زار بگریید
در ماتمشان با دل غمبار بگریید
همراه دو چشمان گهربار پیمبر
بر حمزه و بر جعفر طیار بگریید
زان روی که این قافله در خط حسین است
با فاطمه ، ای جمع عزادار بگریید
فریاد برآرید ز دل همره زینب
مانند پیامآور ایثار بگریید
گشتید چو خالص سر بازار حقیقت
بر خالص حق میثم تمار بگریید
بر بندۀ تسلیم و رضا ، بوذر غفار
همراه علی حیدر کرار بگریید
خواهید که از جام وفا جرعه بنوشید
در ماتم عباس وفادار بگریید
بر شمع شهیدی که ز پا تا به سرش سوخت
تا نور فشاند به شب تار بگریید
با دست اباالفضل وضو تازه نمائید
آنگاه بر آن دست علمدار بگریید
بر سرخترین نوگل گلزار ولایت
اکبر که بُود مظهر ایثار بگریید
بر اصغر لب تشنۀ سیراب ز تکتیر
بر غنچۀ نشکفتۀ گلزار بگریید
بر کام پر از جذبۀ روحانی قاسم
کز شهد شهادت شده سرشار بگریید
جاویدترین زندگی ناب همین است
بر حال خود و عمر ضرربار بگریید
30/3/66
No comments:
Post a Comment